فرنیکفرنیک، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره

یک زندگی

His head is load

1394/1/9 7:49
نویسنده : سمیرا
306 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه.

فکر کنم از آخرین باری که اینجا سر زدم یه 1 سالی میگذره. کلی اتفاقای جورواجور از خوب و بد افتاد. خیلی خودم رو مشغول کارهای دانشگاه کرده بودم. یکی نیست که بگه آخه خوب که چی. دانشگاه مالزی که دیگه این حرف ها رو نداره. خخخخخخ

تصمیم گرفتم که دیگه کمتر کار کنم. 

- فرنیک کلی بزرگ شده. الان دیگه 4 سال و 2 ماهشه. هنوز همون مهد قبلی می ره. کلی با یوهی (Yuhei) دوسته. مامانش ژاپنی. بعضی وقتها آخر هفته ها با هم قرار می زاریم یا ما می ریم خونه اونها یا اونها می یان. در طول هفته هم بعضی روزها وقتی می ریم فرنیک رو از مهد بگیریم یوهی رو هم با خودمون می یاریم خونه. این دو تا کلی با هم بازی می کنن.

- از حرف زدنش بگم که هنوز هم افعال فارسی رو درست صرف نمی کنه. هنوز هم به جای خوردیش می گه خوردی اش. یا زدی اش یا بردی اش. معنی کردن از فارسی به انگلیسیش هم که خنده داره. مفهوم خیلی از کلمات فارسی رو نمی دونه. باید بیشتر باهاش کار کنم. البته اگ بشه. کتاب فارسی که براش می خونم احساس می کنم چیزی نمی فهمه. اون روز :

فرنیک:  مامی اون آقاه سرش شلوغ.

من: یعنی چی؟

فرنیک: یعنی His head is load.

من: هااااااااااااااااا

- گیر داده به آهنگ چینی. تو ماشین که می شینیم میگه برای من chinees song بذارید. تازه خواننده زن هم حتماباید باشه. ما هم موج رادی رو باید عوض کنیم تا یه آهنگ چینی پیدا کنیم.

- یکی از فانتزیاش (خخخ) اینه که وقتی می خواد بره بیرون جوراب شلواری بپوشه. بهش می کپگم فرنیک بیا شلوارت رو بپوش می گه: شلوار ماله boy هاست ، من girl ام. 

- موهاشم خودش می خواد ببنده. البته خوب هم بلده باحال می شه.

- عاشق پیراهنه، می گه لباس پرنسسی می خوام.

- خلاقیتش خوبه: با خمیر چیزای قشنگی می سازه. یه بار یه مرغ درست کرده بود عالی بود. با قیچی، چسب و کاغذ هم که صبح تا شب مشغوله. را خودش گردنبند درست کرده بود. یه بار با چسب برای خودش گردنبند درست کرده بودم. عکس هاشو فکر کنم دارم براتون می ذارم. 

یه معلم هنر داره که هفته ای یه بار می یاد خونه همسایمون. به فرنیک و رایان نقاشی و کاردستی یاد می ده. یه آقای چینی و واقعا خوب بلده بچه ها رو مشغول کنه . فرنیک خیلی دوسش داره. 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامانی پارسا
14 اردیبهشت 94 16:40
عزیزم واقعا کم پیدا بودی بیشتر از دخترت بنویس و عکساشو بذار
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یک زندگی می باشد