فرنیکفرنیک، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

یک زندگی

تب 3 سالگی

1392/11/20 7:43
نویسنده : سمیرا
213 بازدید
اشتراک گذاری

روز بعد از جشن تولد، فرنیک مریض شد یه چیزی تو مایه های مریضی من ولی دل درد هم داشت. دکتر آزمایش گرفت- ادرار و خون. وقتی می خواستن خون بگیرن بردنت تو اتاق و به ما هم گفتن بیرون بایستید گرچه ما از اتاق بیرون نرفتیم و تو اتاق پشت پارتیشن منتظر موندیم. از دریچه کوچیکی که داشت هر از چند گاهی سرک می کشیدم. اولش تو یه پارچه مثل قنداق محکم بستنت و فقط دستت بیرون بود. هر چی منتظر شدیم صدایی ازت نیومد. بعدش دکتر گفت تموم شد. گفت تو چه دختر خوبی هستی اصلا گریه نکردی فقط یه اشک گوشه چشمت بود. قربونت برم خیلی دلم سوخت. خلاصه کلی مریضت طول کشید و ما نگران شده بودیم دیگه کم کم می خواستم بیام ایران. آخه همش تب داشتی و دل درد. بلاخره بعد از 8 روز خوب شدی. 

حالا بعد از این همه روز می خواستی بری مهد. بساطی داشتیم. یکی دو روز اول خیلی ناراحت بودی با کلی وعده و وعید جایزه راضیت می کردیم. حتی مربیت هم گفت که خیلی ناراحتی و با بچه ها بازی نمی کنی. آخرش با چند تا جایزه که تو کیفت می ذاشتم و می گفتم مربیت گذاشته قضیه حل شد. 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به یک زندگی می باشد